تجربۀ من در ارتباط با بحث سازماندهی بنیاد مستضعفان و جانبازان است که از آن میتوان به عنوان ارائه یک هویت یا تعریف موضوع فعالیت یک سازمان تعبیر کرد.
من در تاریخ ۴ آذر ۱۳۶۳ در بنیاد مشغول فعالیت شدم. پیش از آن، معاون هماهنگی و امور مجلس سازمان برنامه و بودجه بودم و امور مربوط به تهیه، تنظیم، تلفیق و هماهنگی بودجه کل کشور را به مدت ۴ سال بر عهده داشتم.
به عنوان اولین حرکت، باید به بنیاد هویتی میدادیم تا معلوم میشد که چه کاری باید انجام دهد و به چه منظوری تشکیل شده است. اصولاً هر سازمانی اساسنامه و وظیفهای دارد که در کنار آن، ابزار و امکانات لازم و متناسب برای انجام آن وظایف تعریف میشود. در آن زمان، چنین تعریفی وجود نداشت و بنیاد نمیدانست چه وظیفهای بر عهده دارد و دارای چه امکاناتی است و یا اینکه چه کاری باید انجام دهد.
در ۲۰ روز اول، با کمک همکاران، یک کار مشترک انجام دادیم و از طریق پرسش از همه مدیران بنیاد و صاحبنظران، گزارشی از وضعیت موجود و شرایط حاکم بر بنیاد تهیه کردیم و به نخست وزیر ارائه دادیم که پس از تأیید، بر آن اساس سازماندهی بنیاد را آغاز کردیم.
یکی از اصول اولیه برای تعریف جایگاه بنیاد مشخص کردن وظیفه آن با در نظر گرفتن دو اصل اساسی بود؛ اول اینکه آن وظیفه در قد و قواره بنیاد باشد و دوم اینکه بنیاد توان انجامش را داشته باشد. در آن زمان، وظیفه بنیاد را رفع فقر از ایران و جهان میدانستند و منتقدان آن میپرسیدند که پس از گذشت چند سال، چرا ما هنوز فقیر داریم؟ از سوی دیگر، به علت قرار داشتن اموال بسیار در اختیار بنیاد، این طرز فکر در برخی دستگاهها وجود داشت که میتوانند در زمان وقوع مشکل برای تأمین نیاز مالی دولت به بنیاد مراجعه کنند و بنابراین بنیاد را به عنوان حیات خلوت و محل تأمین انواع کسریها میشناختند. افرادی هم که به هر نحوی اموال آنها در اختیار بنیاد قرار گرفته بود، آن را نهادی بیحساب و کتاب میدانستند که اموال مردم را گرفته، موجب مزاحمت برای آنان میشود.
مجموع این دیدگاهها و نیز عدم وجود تعریف مشخصی از مأموریت و موضوع فعالیت بنیاد، آن را به مجموعهای بیهویت تبدیل کرده بود. درنتیجه، اگر به جایی کمک میکرد و یا منابعی را برای کمک به فقرا و مستضعفین مصرف میکرد، نه تنها این کارها ثبت نمیشد بلکه انعکاسی هم نداشت. علاوه بر آن، با تحویل دادن برخی اموال و داراییها به دستگاههای دولتی یا خیریه برای کمک به انجام خدمات آنان، بدهیهای آن اموال همچنان برای بنیاد باقی میماند. به همین دلیل زمانی که برای انجام مأموریتی قصد خروج از کشور را داشتم در فرودگاه متوقفم کردند و گفتند شما ممنوعالخروج هستید که پس از پرسوجو متوجه شدم به علت بدهی گمرکی غلامرضا پهلوی در پیش از پیروزی انقلاب است. زیرا از آنجا که اموال وی در اختیار بنیاد قرار گرفته بود، من به عنوان مسئول بنیاد و متولی اموال باقیماندة وی، تحت پیگرد قرار گرفته و ممنوعالخروج شده بودم.
بههرحال، ادامة کار بنیاد با آن شیوه قابل قبول نبود. در آن زمان، بنیاد سازماندهی صف و ستادی هم نداشت و متشکل از ۹۹ واحد مجزا و بدون ارتباط با هم بود که فقط یک اسم مشترک داشتند. هرکدام از این واحدها با اختیارات پراکنده فعالیت میکردند و مسئولیتشان هم بر عهدة رئیس بنیاد بود. این واحدها ترکیبی از واحدهای ستادی، استانی و شهرستانی بودند اما میان واحدهای شهرستانی و واحدهای استانی هماهنگی و ارتباط منسجمی وجود نداشت؛ یعنی شهرستانهای مختلف به طور مستقل و متناسب با ذوق و سلیقه خود فعالیت میکردند و هیچ ارتباطی با استان نداشتند. به همین ترتیب، استان نیز با مرکز کاری نداشت و در مرکز هم بخشهای مختلف از جمله صنایع، خدمات، کشاورزی و بخش اموال منقول و املاک و مستغلات، هریک ساز خود را میزدند.
در اولین اقدام، از معاون مالی-اداری بنیاد خواستم فهرستی از حسابهای بانکی را برای تعویض امضا برایم بیاورد و میزان موجودی هر حساب، افراد دارای حق امضای هر حساب و به طور کلی تصویری از وضع مالی موجود را ارائه دهد که وی در جواب گفت چنین فهرستی وجود ندارد و فقط چند حساب در داخل بنیاد وجود دارد که این موارد در آنها مشخص است. درحقیقت، آمار و ارقامی در این خصوص وجود نداشت و اطلاع دقیقی از آمار و ارقام حسابهای بانکی بنیاد نداشتیم. بنابراین، اقدام به تهیه و جمعآوری این موارد کردیم و در مدت ۲ ماه توسط معاون مالی-اداری، این فهرست تهیه شد.
برای سازماندهی مالی بنیاد، تصمیم گرفتیم که از ابتدای سال ۱۳۶۴ بودجه داشته باشیم. اولین بودجة مصوب آن اواخر سال ۱۳۶۳ با کمک همکاران در سازمان برنامه و بودجه تهیه شد که در سالهای بعد نیز ادامه و تکامل یافت.
در مورد هویتبخشی به بنیاد دو موضوع را مد نظر قرار دادیم: اول، اینکه ریشة اموال و داراییهای بنیاد را مشخص کنیم؛ زیرا معمولاً این اموال مجهولالمالک بودند. بنابراین، یکی از اقدامات ما جدا کردن اموال مجهولالمالک از اموال دیگر بود. به این ترتیب، توانستیم آنها را به نهادها و ارگانهایی که صاحب آن اموال بودند، تحویل دهیم و بخشی از مشکلات بنیاد را که ناشی از ادارة اموال دیگران بود، حل کنیم. آنچه برای بنیاد باقی ماند، اموالی بود که محل مصرف آنها طبق فتاوی دینی در اختیار رئیس حکومت بود و باید برای کمک به فقرا و افراد کمدرآمد مصرف میشد. این اموال در اختیار دولت قرار نمیگرفت چون دولت و اموال و خزانة آن متعلق به همة مردم است، ولی این اموال مصرف خاص داشت. بر این اساس، وظیفة بنیاد را اداره، بهرهبرداری و مدیریت صحیح اموال و دریافت سود حاصل از بهرهبرداری و درنهایت مصرف کلیة این درآمدها در جهت کمک به فقرا و ایتام تعریف کردیم.
در داخل سازمان هم تدابیر خاصی در جهت مدیریت علمی بر اموال در نظر گرفته شد که در دورههای بعد پس از یک وقفه کوتاهمدت، دوباره پا گرفت و هماکنون هم درحال اجرا است و روز به روز هم کاملتر میشود. در بخش مربوط به محل مصرف اموال به دنبال پیدا کردن محلی بودیم که بتوانیم بگوییم که مصرف اموال در آن محل وظیفة بنیاد است. معمولاً وظیفهای که برای یک سازمان در نظر گرفته میشود، بایستی نسبت به توان بالفعل آن سازمان در آن مقطع کمی بالاتر باشد، به این دلیل که بتواند سازمان را در جهت بهرهبرداری بیشتر از اموال و داراییهایش هدایت کند. اگر هدفی را پایینتر از توان فعلی سازمانی تعریف کنیم، موجب کندی و رخوت در آن میشود. از سوی دیگر، اگر هدف تعریفشده بسیار بزرگ باشد و از روز اول غیر قابل دسترس تصور شود، آن سازمان از روز اول محکوم به شکست است. این موضوع برای تعیین اهداف بنیاد مد نظر قرار گرفت.
پیدا کردن زمینهای که بتوان این کارها را برایش پیشبینی کرد، کار سنگینی بود. در گزارشهایی که برای مسئولان مربوطه و یا آقای نخست وزیر ارسال میشد، یادآوری میشد که سازمانهایی مانند بنیاد شهید، کمیته امداد و بهزیستی وظایف مشخص دارند: اولاً، جامعهای که باید این سازمانها به آن خدمت دهند، مشخص است و ثانیاً نوع خدماتی هم که عرضه میکنند، معلوم است؛ ولی این نکات برای بنیاد مستضعفان مشخص نیست و ما خود باید مشخص کنیم که اولاً چه جامعهای را تحت پوشش قرار دهیم و ثانیاً چه نوع خدماتی را باید ارائه کنیم. ضمن اینکه حجم خدمات باید به گونهای باشد که از عهدة بنیاد برآید و البته از ظرفیت فعلی ما هم بیشتر باشد. این کاری بود که انجام شد.
در مقطعی، وارد کارهای فرهنگی شدیم و به آموزش و پرورش کمک کردیم و مخصوصاً دانشآموزان مناطق محروم را به عنوان هدف خدمترسانی مشخص کردیم و بخشی از منابع را آنجا خرج کردیم. مدرسهسازی نیز در حجم بسیار زیاد جزو برنامههای اصلی ما بود.
در مسائل زیربنایی در مناطق محروم و دورافتاده، چند مسئولیت را برای خود تعریف کردیم. درحقیقت، کارهایی که در جهت افزایش توان تولیدی منطقه و به فعلیت رساندن ظرفیتها و استعدادهای بالقوه منطقه بود، انجام میدادیم. در این زمینه، ایدههای مختلفی مطرح شد، مثلاً کمک به برگزاری مسابقات پارالمپیک سئول و تشکیل فدراسیون جانبازان و معلولان.
در همان زمان، با توجه به نامة آقای کروبی به عنوان رئیس بنیاد شهید به حضرت امام (ره)، برای واگذاری مسئولیت رسیدگی به امور جانبازان از بنیاد شهید به یک نهاد دیگر، به همکاران پیشنهاد قبول آن مسئولیت را دادم.
در اواخر سال ۱۳۶۷، با توجه به مشکلات بنیاد شهید و دولت و نیز حجم زیاد کار و به خاطر ارزش خدمت به کسانی که سلامت خود را در جبههها برای خدمت به مملکت تقدیم کرده بودند، پیشنهادی تهیه کردیم تا ادارة امور جانبازان به بنیاد واگذار گردد و کارهای متفرقة بسیاری که انجام میدادیم، کنار گذاشته شود.
در ابتدا، در ارتباط با انجام امور جانبازان توسط بنیاد تردیدهایی وجود داشت که با بررسی انجامشده متوجه شدیم میتوانیم این کار را انجام دهیم. این موضوع را با آقای موسوی، نخست وزیر وقت، مطرح کردیم که وی آن را تأیید کرد. سپس این موضوع به سران سه قوه ارجاع شد و آنها هم انجام این کار توسط بنیاد را تأیید کردند. به این ترتیب، بنیاد مستضعفان به بنیاد جانبازان انقلاب اسلامی تغییر نام یافت که درحقیقت اوج تکامل حرکت انجامشده در بنیاد بود. در سالهای بعد، هماهنگ با افزایش توان مالی و اقتصادی و خدمترسانی آن، نام آن به بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی تغییر یافت.
این تجربهای بود در رابطه با هویتبخشی به یک سازمان و وظیفه مند کردنش و سازماندهی متناسب برای آن، به علاوه تشکیل امکانات لازم برای حصول به اهداف و ایجاد انگیزه در کارکنان سازمان که بدانند در چه سازمانی و با چه هدفی کار میکنند. یکی از بازخوردهای این تجربه این بود که نه تنها کارکنانی که در بخش خدمت به جانبازان فعالیت میکردند میدانستند چه کاری انجام میدهند، بلکه کارکنان بخش اقتصادی نیز میدانستند برای ارگانی کار میکنند که حاصل کارشان خدمت به این افراد عزیز است. همچنین آمارهای بنیاد در آن مقطع زمانی هم حکایت از افزایش بهرهوری کارکنان داشت.
در متون مدیریتی این تمثیل وجود دارد: در یک کارخانه ماشینسازی، فردی که میداند کجا و برای چه سازمانی و با چه اهدافی کار میکند، فرد با انگیزهای است که “ماشین میسازد” اما فردی که به این شکل مدیریت نمیشود، صرفا پیچ و مهرهها را میبندد.